سرگیجه
سرگیجه
داستان

 

 

با خرگوش ها رقصیدن یکی از سخت ترین کارهای دنیاست  اما سامیه یه جورایی خرگوش

بود.یا شاید هم در زندگی قبلیش خرگوش بود و هنوز پیوند فامیلیش رو حفظ کرده بود. وقتی

به شکارگاه شاه گذر در پنجاه و هفت کیلومتری شرق خرم آباد رسیدیم بیشتر از هرچیز همه

منتظر دیدار عاشقانه ی سامیه و خانواده ی بزرگ خرگوشیش بودند.سامیه از ماشین جیپ

قدیمی سالار پیاده شد مثل همیشه سر تا پا سفید پو شیده بود ، آرام توی برف که تا زانوش

می رسید جلو رفت و بعد با صدایی که جوانی مادر بزرگ را در خود ودیعه داردشروع به خواندن

کرد، باورتان نمی شود اما شعرخوانی اش به نیمه نرسیده بود که بیشتر از صد خرگوش دورش

حلقه زدند و بعد با حرکت دست سامیه رقص شروع شد.خرگوش ها در هیئت زائرانی پاک

شروع به تقلید از حرکات سامیه کردند. دور می زدند،دست هایشان را رو به آسمان بلند می

کردند، به سحده بر خاک می افتادند و دوباره از نو...شکارچیان می دانستند که تا هفته ها

از شکار خرگوش خبری نخواهد بود...سامیه مفدس ترین اوراد مادر بزرگ را به ارث برده بود...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, توسط الهام کریمی